سرانجام انتظار به سر آمد، وعده ها نقد شد و جلد نخست کتاب آسیب شناسی جریان های تفسیری روی پیشخوان تازه های نشر عرضه شد. جمعی از تفسیرپژوهان در قالبِ طرحی پژوهشی، عزم آسیب شناسی جریان های تفسیری کرده اند و هر یک از آنان، پژوهش و نگارش یکی از جریان های تفسیری را عهده دار شده اند که حاصل این پژوهش، از رهگذر این کتاب در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است. امیدواریم مجلد یا مجلدهای بعدی این مجموعه، به زودی منتشر شود. طرح جامع این پژوهش، چنان که از مقدمه کتاب برمی آید، برآمده از بررسی ها، مطالعات و رایزنی های چندباره گروهی از تفسیرپژوهان است که در میان آنان چهره های برجستهقرآن پژوهی دیده می شود.[1] این نام ها خواننده را برای روبه روشدن با مجموعه ای متین، جدی و ژرف، امیدوار می کند.
باری، مجلد نخست و نیز دیگر مجلد یا مجلدهایی که به یاری خداوند از پی خواهد آمد، از این حیث که مسبوق به طرح و تدبیر جمعیِ تفسیرپژوهان، نیز حاصلِ پژوهش و نگارشِ گروهی است، اهمیت بسزایی دارد. گرچه کار جمعی در دیار ما، به ویژه در میان قرآن پژوهان، هنوز گام های نخستین را تجربه می کند؛ با این حال، انتظار مخاطب از این پژوهش ها، به طور طبیعی، بیش از پژوهش ها و نگارش های فردی است.
نوشتار حاضر، ناظر به ساختار کلان، هدف و رویکرد این کوشش جمعی است و نکات و ملاحظاتی انتقادی را درباره این کتاب نوپدید دربردارد و تحلیل و نقد محتوایی و درونیِ این کتاب را به مجال و فرصتی دیگر می نهد؛ اما بیان نکات و ملاحظات انتقادی در ساختار کلانِ این اثر، مستلزمِ در میان نهادنِ داده هایِ مختصری درباره ساختارِ کتاب حاضر است.
برای شناخت بهتر این کتاب و درک نیکوی ساختار آن، پاسخ این پرسش که این طرح چه هدفی را دنبال می کند و طراحانِ چنین پژوهشی چه سودایی را در سر می پرورانند؟ اهمیت زیادی دارد. مقدمه کتاب حاضر تاحدودی این هدف را آشکار می کند:
«فرود و فرازها و ضعف و قوت ها و سکون و تلاطم های جریان پردامنه تفسیر قرآن در طول تاریخ، اینک برای ما قابل مشاهده و شایسته تأمل و مطالعه است و رسالت ما را در انتخاب راه درست تفسیر و نقد و پالایش خلل ها و آسیب های گذشته از یک سو و خطرها و نگرانی ها از سوی دیگر، خطیر و سنگین می سازد».[2]
از عبارت بالا به روشنی برمی آید هدف این طرح، نقد دیروز و امروزِ تفسیر و فراپیش نهادن راهی در تفسیر است که از آن با عنوان «راه درست تفسیر» یاد شده است. بانیان این طرح، گذشته را مایه عبرت و درس آموزی می دانند[3] و این پرسش را پیش می کشند که «چگونه می توان ایمن از آسیب ها و آفات گذشته، به حل معضلات و پاسخ پرسش های دینی قرآنی عصر اندیشید؟».[4]
دغدغه ها و اهداف دست اندرکاران این طرح پژوهشی را آن گاه نیکوتر درخواهیم یافت که از یک سو دقت کنیم که پژوهشگران این طرح بر «منطقِ واحد، مشترک و مورد وفاق برای تفسیر قرآن» تأکید می ورزند[5] و از دیگرسو، به فاصله گرفتن و دورافتادن جریان های تفسیری از امر هدایت گریِ قرآن، در صحنه واقعیت و عمل، حکم می دهند.[6]
از این مقدمات چنین برمی آید که هدف نهایی چنین طرحی فراپیش نهادنِ «منطقِ واحد» برای تفسیر و سنجیدن جریان های تفسیری با سنجه¬های این منطق ووت به التزام و گردن نهادن همگان بر تفسیری است که بر مدار این منطق راه می سپارد و به تبع آن، جریان های تفسیریِ ناهمسو را طرد می کند.
اکنون به بیانی که گذشت، می توان نیکوتر دریافت که چرا در مجلد نخست این کتاب، نخستین بخش به موضوع «منطق تفسیر قرآن» اختصاص داده شده است؟ نویسنده این بخش از کتاب بر این باور است که جریان تاریخ تفسیر قرآن، چندان در راستای رسالت هدایت بخشِ قرآن راه نسپرده و بدان وفادار نبوده است.[7] وی گرچه تنوع دیدگاه های تفسیری را امری اجتناب ناپذیر می داند؛ اما چنین باور دارد که «تعریف، تبیینِ دقیق مبانی، قواعد و روش تفسیر و معیار سنجه پذیری تفسیر، می تواند منشأ تحول اساسی در تفسیر شود».[8] از این رو می کوشد با طرح چهار محور بحث؛ یعنی مبانی تفسیر، قاعده مندی، روش مندی و معیارپذیری، منطقِ مشترکی را برای تفسیر به مثابه معیار تفسیر قرآن فراپیش نهد.[9] این بخش از کتاب به منزله «مقاله معیار»، محک و ملاک سنجش و نقد جریان های تفسیری قلمداد شده است.[10]
کتاب آسیب شناسی و جریان های تفسیری با عبور از این بخش، هر یک از جریان های تفسیری را به طور جداگانه و هر کدام را در یک بخش پی می گیرد. مجلد نخست کتاب، شش جریان تفسیری ـ روایت گروی، سلفی گری، باطنی، صوفی ـ عرفانی، قرآن گرایی افراطی و تفسیر علمی ـ را در شش بخش مجزا دربرمی گیرد. هر جریان تفسیری در دو فصل مطالعه شده است: فصل نخست به جریان شناسی اختصاص دارد و فصل دیگر، به آسیب شناسی؛ در آسیب شناسی هر جریان تفسیری نیز آسیب ها، در سه گونه متمایز بررسی شده اند: آسیب های مبنایی، آسیب های روش شناختی و آسیب های غایی؛ البته این تفکیک در همه جا رعایت نشده است.[11]
از این گزارش فشرده می توان به سنخ و ماهیت چنین پژوهشی پی بُرد. به رغم آنچه که عناوین اصلی و فرعی کتاب نشان می دهد، در این اثر با رویکردی نو و هدفی متمایز از پژوهش های معمول و متداول روبه رو نیستیم؛ گرچه ممکن است محتوایِ پژوهش نسبت به آثار پیشین، استواری و غنایِ بیشتری داشته باشد.
بن مایه اصلیِ کتاب، نقدِ جریان های تفسیری و نمایندگان آنهاست؛ آن هم از نوعِ نقدهای متعارف که در آن، ناقد از یک پایگاه درون مذهبیِ خاص و از موضع یک جریان و گونه تفسیری خاص، به نقد، قدح و تعیین حق و باطلِ دیگر جریان های تفسیری می پردازد. به تعبیر دیگر، نگاه پژوهشگران در این مجموعه، همچون اغلب پژوهش های پیشین، از نگاه درجه اول[12] به نگاه درجه دوم[13] راه نمی برد.
این مجموعه با قراردادنِ بحثِ «منطق تفسیر قرآن» به منزله «مقاله معیار» در آغاز کتاب در عمل تنوع و چندگونگی تفسیر را باور ندارد و با فراپیش نهادن منطقِ مشترک و واحدی برای تفسیر، آهنگ و سودای «تفسیر واحد» را در سر می پرورد و در ورای جریان شناسیِ تفسیر، حقانیت تفسیری خاص را که بر مبانی، قواعد و روشِ از پیش پذیرفته ای استوار است، می جوید. چنین عزمی ـ فارغ از درستی یا نادرستیِ آن ـ با روش شناسیِ پژوهش درجه دوم، سازگار نیست.
سخن انتقادیِ سربسته خود را در نکاتی چند می گشایم:
1ـ3. عنوانِ کتاب آسیب شناسی جریان های تفسیری است؛ اما محتوای آن دربردارنده دو چیز است: 1. جریان شناسی تفسیر 2. آسیب شناسی جریان های تفسیری. از این رو، عنوانِ کتاب، اخصّ از محتوای آن است. باتوجه به این که فصل های جریان شناسی حدود نیمی از حجم کتاب را دربرمی گیرد، نادیده انگاشتنِ آن در عنوانِ کتاب خالی از اشکال نیست.
2ـ3. شایسته بود در مقدمه کتاب، کلیات این پروژه پژوهشی، برای خواننده کتاب مشخص می شد. اینکه جریان کلانِ تفسیر قرآن، به چند جریانِ اصلی تقسیم شده است؟ ملاک این تقسیم بندی چیست؟ با چه مبنایی این جریان ها از یکدیگر جدا شده است؟ نسبت این جریان ها با یکدیگر چیست؟ آیا این جریان ها قسیم یکدیگرند یا احیاناً نسبت اصل و فرع میان آنان برقرار است؟ این شش عنوانِ روایت گروی، سلفی گری، باطنی، صوفی عرفانی، قرآن گرایی افراطی و تفسیر علمی چه تناسبی با هم دارند و چطور می توانند در عرضِ یکدیگر قرار بگیرند؟
3ـ3. از یک طرح پژوهشیِ کلان که جریان شناسی تفسیر و آسیب شناسی آن را عهده دار است و چنان که در مقدمه کتاب آمده است، متولیان این طرح، کلانِ طرح نامه و شاخه های آن را مکرر، مطالعه، مناقشه و رایزنی کرده اند، انتظار می رفت که در گام نخست و در مقدمه کتاب، مراد خود را از دو اصطلاح محوری این پژوهش؛ یعنی «جریان شناسی» و «آسیب شناسی» بیان کنند، که لازمه آن روشن شدنِ معنای موردنظر آنها از «جریان تفسیری» و «آسیب» نیز خواهد بود.
در نظر سیاست گذارانِ راهبردی این پژوهش، به چه چیز «جریان تفسیری» گفته می شود؟ این تعبیر، با تعبیرات مشابهی چون «گونه تفسیری»، «روش تفسیری»، «مکتب تفسیری»، «رویکردهای تفسیری» و ... در کدام نقطه تمایز می یابد؟ چه زمانی به یک مجموعه تفاسیر، می توان عنوانِ «جریان تفسیری» را اطلاق کرد؟ همچنین تعابیر و اصطلاحاتِ «آسیب های مبنایی»، «آسیب های روشی» و «آسیب های غایی» تعریف روشن و منقّحی ندارند و هرکدام از نویسندگانِ بخش ها، به فراخور درک و تلقیِ خود، معنایی را از آن به دست داده اند که دست کم در مقام مقایسه، یکسان به نظر نمی آیند.[14] بایسته و شایسته بود که دست اندرکاران این پژوهش در آغاز کتاب، مراد خود را از مفاهیم و اصطلاحات کلیدیِ عرضه می کردند تا میان نویسندگان و خوانندگان، زمینه مفاهمه نخستین برقرار شود.
4. به نظر می رسد مشکل تنها به دست ندادن تعریف و معنایِ این اصطلاحات نیست. درک واحدی از این اصطلاحات نیز در سرتاسر پژوهش حاکم نیست؛ برای نمونه به ابهام و آشوب معنایی ای که درباره اصطلاح «آسیب شناسی» در این کتاب دیده می شود، اشاره می کنم.
1ـ4. در این کتاب، سه واژه آسیب شناسی، آسیب پذیری، آسیب زایی (آفت آفرینی) درباره جریان های تفسیری به کار رفته است[15] که هرکدام معنایی متفاوت از دیگری دارند، حال آنکه این مفاهیم به درستی و دقت در این کتاب از یکدیگر بازشناخته نمی شوند و روشن نیست که در این کتاب از آسیب هایی که جریان های تفسیری دچار آن شده اند، سخن می رود یا از آسیب هایی که این جریان های تفسیری به دیگر حوزه ها و عرصه ها وارد آورده اند؛ چه، این دو تفاوت اساسی با یکدیگر دارند و تنها درباره مورد نخست، می توان اصطلاح «آسیب شناسی جریان های تفسیری» را به کار بُرد و مورد دوم «آسیب زایی جریان های تفسیری» خواهد بود. این ابهام و چندگانگی موجب شده در سرتاسر کتاب، هم آسیب هایی که جریان های تفسیری و هم آسیب هایی را که جریان های تفسیری به وجود آورده اند، ذیل عنوان واحدِ آسیب شناسی جریان های تفسیری گنجانده شوند.
2ـ4. تقریباً همه مواردی که در این کتاب با عنوانِ «آسیب های غایی» برای جریان های تفسیری شمرده و بحث شده است، از آنجا که به آثار و پیامدهای جریان های تفسیری در ساحت های غیرِتفسیری اشاره دارد ـ فارغ از درستی یا نادرستیِ ادعاها از اساس، از دایره آسیب شناسیِ جریان های تفسیری بیرون است؛ برای نمونه «خلأآفرینی و بسترسازی برای رأی گروهی»، یکی از آسیب های غایی جریان تفسیری روایت گرا قلمداد شده است.[16] نیز، «جبرگرایی»، «تسامح عقیدتی و عملی» و «پیامدهای سوءاجتماعی» آسیب های غایی جریان تفسیری صوفی ـ عرفانی یاد شده اند.[17]
به علاوه، مرور بر مواردی که نویسندگان، آنها را آسیب های یک جریان تفسیری تلقی کرده اند، حکایت از آن دارد که نویسندگان محترم، آسیب را با اشکال، ایراد، نقد، کاستی و مواردی از این دست یکسان انگاشته اند؛ به گونه ای بیشتر مواردی که نویسندگان محترم، ذیل آسیب شناسی آورده اند، همان مواردی هستند که در نوشته ها و آثار دیگران و پیشینیان اشکال، ایراد، نقد و ... بر جریان های تفسیری تلقی شده اند.[18] این یکسان انگاری تا آنجاست که اگر به جای اصطلاحِ آسیب شناسی، آسیب های مبنایی، آسیب های روشی و آسیب های غایی، از عنوانِ «اشکالات و نقدهای ناظر به مبانی، روش و نتایج جریان هایِ تفسیری» استفاده کنیم، نه تنها لطمه ای به بحث وارد نمی کند، بلکه ابهامات و اشکالات ناشی از کاربستِ اصطلاحِ آسیب شناسی را که معنا و مبنایی دیگر دارد، برطرف می کند.
توضیح اینکه آسیب شناسی ای که در این کتاب، به درستی برابرِ Pathology نهاده شده است،[19] در اصل به معنای مطالعه آسیب ها (آسیب = Patho و مطالعه = Logos) است و شامل بررسی علت زمینه ای بیماری ها (سبب شناسی) و نیز اتفاقاتی است که منجر به ایجاد علائم و نشانه های بیماری می شود؛ از این رو، آسیب شناسی پژوهش ها و مطالعاتی برای شناخت آسیب ها، علل بروز آن ها به علاوه نظریاتی برای حل آنهاست.[20]
با این بیان، آسیب شناسی ناظر به کارکردهاست و جایی معناپیدا می کند که با اختلال در کارکرد روبه رو باشیم؛ چه اختلال از نوع بد کارکردن[21] باشد و چه از نوع کارنکردن.[22] این دو، وقتی معنا می یابند که ما تصویری از کارکردِ درست (درست کارکردن) داشته باشیم و از رهگذر آن بتوانیم کارنکردن و یا بد کارکردن یک عضو یا بافت و ... را تشخیص دهیم. نکته اینجاست که آسیب شناس، کارکردِ نمونه آسیب دیده A را با نمونه سالم A می سنجد، نه با نمونه سالم B یا C و یا ... ؛ برای نمونه، آسیب شناس کلیه آسیب دیده را با کلیه سالم می سنجد نه با کبد سالم. اما آنچه ما در آسیب شناسی جریان های تفسیری شاهدیم، به میان آوردن اشکالات و ایرادهایی به یک جریان تفسیریِ خاص، از حیث خاص بودن جریان تفسیری است؛ به عبارت دیگر، اگر این ایرادها و اشکالات وارد باشد، بر همه مصادیقِ آن جریان تفسیری وارد است نه فقط پاره ای از مصادیق و نمونه هایی از آن. در این کتاب، بیشتر آنچه که آسیب جریان های تفسیری تلقی شده است، ناظر به محدودیت ها، ناکارآمدی هایِ ذاتی، فراگیر و همه گیر هر یک از جریان هایِ تفسیری است؛ به گونه ای که بسیاری از این اشکالات توأمان و یکسان متوجه نمونه های کامل و ناقص تفاسیر یک جریان تفسیری است و اگر این تعبیر درست باشد این اشکالات متوجه ذات آن تفاسیر است. این مسئله با آنجا که پژوهشگر برای یک جریان تفسیری، مؤلفه ها و مشخصه هایی قائل شود که بدان جریان، تشخص و تعین می بخشند و آن گاه، این مشخصه ها و مؤلفه ها را مفروض بگیرد و سپس به سراغ نمونه ها و مصادیقِ تفسیریِ آن جریان تفسیری برود و نمونه ها را با ملاک و محک آن ها بسنجد تفاوت بسیار دارد. آسیب شناسی یک جریان تفسیری بدین معناست که تفسیرپژوه اصل آن جریان تفسیری را مفروض گرفته باشد و نمونه عالی و کاملی برای آن در نظر بگیرد، آن گاه نمونه های دیگرِ متعلق به این جریان تفسیری را با آن بسنجد و آفت ها و آسیب های آن را بررسی، تحلیل و تبیین کند، نه اینکه نمونه ها و مصادیق یک جریان تفسیری را با الگوی مطلوب و ایده آل خود بسنجد. آسیب شناسی یک جریان تفسیری، نقد مصادیق آن جریان با الگوی تفسیری متعلق به خود آن جریان تفسیری است؛ از این رو، آسیب شناسی، نقد درونی و از درون است و نه نقد بیرونی و از بیرون. این در حالی است که تقریباً همه مواردی که در این کتاب با عنوان «آسیب های مبنایی» آورده شده است، مشخصه ها و مؤلفه هایی است که یک جریان تفسیری را تمایز بخشیده است و بحث نویسندگان در این مواضع، از نوع ایرادها و نقدهایی است که ـ درست یا نادرست ـ متوجه این مشخصه ها و مؤلفه هاست؛ برای مثال، در بحث آسیب شناسیِ جریان قرآن گرایی افراطی، «نفی نقش سنت و حدیث» به مثابه یکی از آسیب های مبنایی این جریان آمده است.[23] همچنین «نادیده انگاری نقش عقل برهانی» به عنوان آسیب مبنایی دیگرِ این جریان قلمداد شده است.[24] روشن است که این دو آسیب، از مؤلفه های این جریان تفسیری اند و اگر در این جریان تفسیری، سنت، حدیث و عقل برهانی، آن چنان که آسیب شناس محترم می خواهد، به ایفای نقش بپردازند، دیگر از جریان قرآن گرایی افراطی اثری باقی نخواهد ماند؛ به گونه ای که اطلاق عنوانِ جریان قرآن گرایی افراطی نیز بی وجه نخواهد بود.
در آسیب شناسی تفسیر باطنی نیز، «انکار ظاهر قرآن و نفی احکام شرعی»، «ناضابطه مندی تأویل»، «بنانشدن تأویلات باطنی بر دلایل نقلی معتبر»، «بهره گیری از اندیشه های فلسفی و غیراسلامی» و ... آسیب های تفسیر باطنی، قلمداد شده است.[25]
حال این پرسش مطرح می شود که مگر باطنی بودن تفاسیر باطنی به واسطه همین موارد نیست؟ اگر این مشخصه ها از ساحت تفسیر باطنی رفع شود، جز این خواهد بود که دیگر تفسیر باطنی ای نخواهد بود؟ شگفت این است که نویسندگان محترم مشخصه ها و مؤلفه های یک جریان تفسیری را، آسیب های آن طرح تلقی می کنند!! نویسنده ای دیگر «مدلّل سازی و حجیت بخشی به تفسیر صحابه و تابعین» را آسیبی برای جریان تفسیری سلفی گری آورده است.[26] «ترجیح تفویض بر تأویل و نقل بر عقل» نیز به مثابه آسیب تفسیری سلفی محسوب شده است.[27] آیا اینها، مشخصه ها و مؤلفه هایی نیستند که تفسیر سلفی را سلفی می کنند؟ اگر این گونه موارد از تفسیر سلفی رخت بربندد، حاصل کارِ، آیا تفسیر سلفی خواهد بود؟ آیا جز این است که این نوع آسیب شناسیِ جریان های تفسیری، فرجامی جز نفیِ جریان هایِ تفسیری ندارد؟
امّا آسیب های روشی. بخشی از آنچه در ذیل آسیب های روشی آمده است، مشخصه ها و مؤلفه های روشیِ جریان های تفسیری است و در نتیجه، تعین بخش جریان تفسیری است؛ همچون «تکیه بر کشف و شهود غیرمعصومانه در تفسیر»[28] در بحث آسیب شناسی جریان تفسیری روایت گروی؛ اما پاره ای دیگر را می توان در شمار آسیب های روشی محسوب کرد. طبیعی است هر جریان تفسیری از حیث روش از جهت هایی آسیب پذیر باشد. پاک کردن این آسیب ها و عوارض از دامن جریان های تفسیری، ماهیت و هویت این جریان ها را دگرگون نمی کند؛ آسیب هایی همچون «عدم توجه به اسناد حدیث»[29] در جریان تفسیری روایت گروانه، «عدم توجه به سیاق آیات»[30]، «عدم توجه به استعمال واژه در قرآن»[31] و «برخورد گزینشی با علم (یا قرآن)»[32] و نیز هر آنچه که در ذیل عنوان «آسیب های محتوایی»[33] در بحث جریان تفسیر علمی آمده است.
5. اگر فرض بگیریم که هر یک از جریان هایی که در این کتاب به طور جداگانه پژوهش شده اند، باید قاعدتاً قلمروی متمایزی از دیگری داشته باشند، در این صورت، گاهی ملاحظه می کنیم که چنین نیست؛ برای نمونه، درخصوص جریان تفسیری روایت گروی و جریان تفسیری سلفی گرا، چنان که از محتوای هر دو بخش برمی آید، تقسیم روشنی میان آنها صورت نگرفته است؛ به گونه ای که جریان روایت گرا، جریان سلفی گرا را نیز دربرمی گیرد. این سؤال نیز پرسیدنی است که آیا جریان تفسیری باطنی با جریان صوفی ـ عرفانی دو جریان متمایزاند یا هر دو، شعبه یا شاخه ای از یک جریان عام تر هستند؟ پرسش هایی از این دست، حکایت از آن دارد که این کلان طرحِ پژوهشی، به رغم پشتوانه مطالعاتی و مشورتی ای که داشته، با ابهامات و اشکالات اولیه دست به گریبان است. در این کتاب، حتی به این پرسش که، این پژوهش چه جریان های تفسیری را دربردارد و در چند مجلد منتشر خواهد شد؟ پاسخ داده نشده است.
1. از میان آسیب های مبنایی، روشی و غایی، تنها پاره ای از مواردی را که در آسیب های روشی آمده است، می توان آسیب دانست.
2. در آسیب شناسی جریان های تفسیری، از روی قاعده مطالعه آسیب هایی که جریان های تفسیری بدان دچار شده اند، معنا دارد و تفاسیر از حیث آنکه در معرض این عوارض قرار دارند، بررسی می شوند و بحث از نتایج و پیامدهای مثبت و منفی این تفاسیر از ساحت های غیرتفسیر، اعم از معرفتی و عینی، اگرچه تاحدودی درخور و مفید است؛ اما از حوزه بحث آسیب شناسی جریان های تفسیری بیرون است.
آسیب شناسی، ناظر به مطالعه پذیر بودن موضوع است، نه فاعلیت آن. اگر بانیان این پژوهش، به جای آسیب های غایی، از تفسیر «نقد جریان های تفسیری از حیث نتایج و پیامدها» استفاده می کردند، مجالی برای اشکالاتی از این دست که آوردیم، باقی نمی ماند. همچنین، «گرایش ها و علایق سلفی وهابی»، «گرایش های انسان مدارانه در احکام»، «گرایش های تساهل گرایانه» و «گرایش های تجربه گرایانه در مفاهیم متعالی»، به منزله آسیب های غایی جریان قرآن گرایانه افراطی بیان شده است[34] و سرانجام، «غیب زدایی»، «تقدس زدایی از اعمال عبادی»، «دورشدن از هدف تربیتی قرآن» و ... در شمار آسیب های غاییِ تفسیر علمی آمده است. می توان به روشنی ادعا کرد که هیچ کدام از موارد پیش گفته را آسیب و عارضه ای که تفاسیر به آن دچار شده باشد؛ نیستند؛ از این رو، مواردی اینچنین را نمی توان آسیب تلقی و از آنها در ذیل آسیب شناسی جریان های تفسیری بحث کرد. از اساس جعل اصطلاحِ «آسیب های غایی» برای «پیامدها و نتایج سو»[35] چندان موجه نیست.
کتاب آسیب شناسی جریان تفسیری را می توان اثری در شناخت و نقد جریان های تفسیر دانست و آن را، همچنان که در مقدمه این کتاب آمده است،[36] در ردیف کتاب هایی چون التفسیر والمفسرون، مبانی و روش های تفسیری، التفسیر والمفسرون فی ثوبه القشیب، مکاتب تفسیری، مذاهب التفسیر الاسلامی و اتجاهات التفسیر فی القرن الرابع عشر و ... به شمار آورد. اما ادعای متولیان مبنی بر تمایز و امتیاز این اثر با آثار مشابهِ پیشین نیازمند بررسی و نقد محتوایی این کتاب است. شاید بتوان گفت این کتاب که حاصل کار گروهی است، از حیث نوع دغدغه ها، اهداف و نیز رویکرد پژوهشی، مشابه و تکرارِ کتاب روش شناسی تفسیر قرآن نوشته محقق ارجمند جناب آقای اکبر بابایی است. همچنین کتاب مکاتب تفسیری، در مجموع همان عزمی را در سر می پروراند که کتاب مورد بحث ما. کتاب حاضر از باب اینکه منطقی برای تفسیر و نقد جریان های تفسیری به دست می دهد، در شمار آثاری چون منهج النقد فی التفسیر احسان الامین قرار دارد. در هرحال، به نظر می رسد اگر عنوان «آسیب شناسی» از صورت و محتوای این کتاب برداشته شود، بسیاری از ابهامات و اشکالاتی که اکنون کتاب دارد و بنیان و کلانِ این پژوهش را زیر سؤال برده است، برطرف می شود.
آسیب شناسی (Pathology) مطالعه ای تجربی است نه نظری و ناظر به نمونه ها و مصادیق است. آسیب شناسی جریان های تفسیری نیز باید مطالعه ای پسینی[37] باشد نه پیشینی[38] و ناظر به نمونه ها و مصادیق باشد؛ به دیگر عبارت،باید فرآورده پژوهی کند نه فرایندپژوهی. آسیب شناسی جریان های تفسیری، مختصات یک گونه و جریان تفسیری را آن گونه که هست می پذیرد و نمونه های آسیب مند را با نمونه های سالم مقایسه می کند، نه با یک گونه یا جریان تفسیری دیگر. آسیب شناسی جریان های تفسیری نمی تواند از محدودیت ها و ناکارآمدی های ذاتی، فراگیر و همه گیرِ یک جریان تفسیری سخن گوید.
هر جریان تفسیری منطق تفسیری خاص خود را داراست؛ از این رو، آسیب شناس جریان های تفسیری باید ابتدا این منطق را کشف کند و آن گاه، آن را چون مبنا و الگوی تشخیص مواضع آسیب مند در مصادیق تفسیر جریان مربوطه به کار بندد. بر این اساس، نمی توان یک منطق تفسیری واحد را برای همه جریان های تفسیر اعمال کرد.
در فرجام باید گفت: اساساً هدف گذاری این طرح پژوهشی با جنس مطالعه آسیب شناختی سازگار نیست. مطالعه آسیب شناسانه یک جریان تفسیری، مختصات ذاتی و مؤلفه های آن جریان را مفروض می گیرد بی آنکه لزوماً آن را قبول داشته باشد. حال آنکه، هدف این پژوهشِ جامع، گردن نهادن و خضوع همه جریان های تفسیری به منطقِ تفسیری واحد است. کاری که در صورت تحقق آن، دیگر وجودِ خودِ جریان های تفسیری منتفی خواهد بود و این مرزبندیِ میان جریان هایِ تفسیری به کلی از بین خواهد رفت.
[1]. محمد اسعدی و همکاران؛ آسیب شناسی جریان های تفسیری؛ زیرنظر محمدباقر سعید روشن؛ جلد 1، چ 1، قم: انتشارات حوزه و دانشگاه، 1389، ص 3ـ4.
[2]. همان، ص 1.
[3]. همان، ص 1.
[4]. همان، ص 1.
[5]. همان، ص 2.
[6]. همان، ص 2.
[7]. همان، ص 7.
[8]. همان، ص 7.
[9]. همان، صص 7ـ8.
[10]. ر.ک به: همان، پشت جلد کتاب.
[11]. برای نمونه: آسیب شناسی تفسیر باطنی و آسیب شناسی تفسیر سلفی این طبقه بندی را ندارد. ر.ک به: همان، ص 276ـ289 و صص 205ـ230. همچنین آسیب شناسیِ تفسیر علمی، افزون بر سه دسته آسیب شناسیِ پیش گفته، دسته چهارمی را با عنوان «آسیب های محتوایی» دربردارد. ر.ک به: همان، ص 476ـ486).
[12] . first order.
[13] . Second order.
[14]. برای نمونه، تلقی ها و تعریف نویسندگانِ بخش ها از آسیب های مبنایی را در ادامه می آوریم:
«بررسی انتقادی مبانی خاص این جریان که از دیدگاه ما با ضعف و خلل همراه است و زمینه ساز روش تفسیر ناکارامد و پیامدهای ناگواری در حوزه تفسیر شده است» (همان، ص 143). «آسیب های مبنایی به ضعف ها و کاستی هایی که به پیش فرض ها، اصول موضوعه و باورهای اعتقادی یا علمیِ مؤثر در تفسیر ناظر است (همام، ص 328). «به آسیب هایی اطلاق می شود که برخاسته از اشتباه در مبنای تفسیری مؤلف است (همان، ص 466). گفتنی است از میان شش نویسنده که به آسیب شناسیِ شش جریان تفسیری پرداخته اند، تنها چهار تن به تفکیک و طبقه بندی آسیب ها همت گمارده اند».
[15]. برای نمونه ر.ک به: همان، صص 2 و 3.
[16]. همان، ص 182.
[17]. همان، ص 346ـ357.
[18]. برای نمونه میان مباحث کتاب مکاتب تفسیری، با مباحث کتاب حاضر مقایسه شود.
[19]. ر.ک به: همان، پشت جلد.
[20]. برای نمونه ر.ک به: رابینز، آسیب شناسی پایه (عمومی)، مترجم: دکتر مسلم بهادری، تهران: نشر ارجمند، 1387.
Misfunction..[21]
[22] . dysfunction.
[23]. محمداسعدی و همکاران؛ آسیب شناسی جریان های تفسیری؛ ص 383ـ389.
[24]. همان، ص 399.
[25]. همان ، ص 276ـ289.
[26]. همان ، صص 205ـ208.
[27]. همان ، ص .
[28]. همان ، ص 340.
[29]. همان ، ص 169.
[30]. همان ، ص 472.
[31]. همان ، ص 473.
[32]. همان ، ص 476.
[33]. همان ، صص 476ـ486.
[34]. همان، ص 412ـ417.
[35]. همان، صص 178، 346، 412 و ص 466.
[36]. همان، ص 2.
[37] . A Postriori.
[38] . A Pirori.